پدر و پسري در قطار
سلام چه خبر -وبی متفاوت ومتنوع و بروز
تاریخ : 30 / 3 / 1390
نویسنده : سروش

مرد مسني به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود.

 در حالي كه مسافران در صندليهاي خود نشسته بودند، قطار شروع به

حركت كرد…

به محض شروع حركت قطار پسر ٢۵ ساله كه كنار پنجره نشسته بود پر از شور

و هيجان شد. دستش را از پنجره بيرون برد و در حالي كه هواي در حال حركت ر

ا با لذت لمس ميكرد فرياد زد : پدر نگاه كن درختها حركت ميكنن. مرد مسن با

لبخندي هيجان پسرش را تحسين كرد . كنار مرد جوان، زوج جواني نشسته بودند

كه حرفهاي پدر و پسر را مي شنيدند و از حركات پسر جوان كه مانند يك كودك

۵ ساله رفتار ميكرد، متعجب شده بودند…

ناگهان جوان دوباره با هيجان فرياد زد:
پدر نگاه كن درياچه، حيوانات و ابرها با

قطار حركت ميكنند . زوج جوان پسر را با دلسوزي نگاه ميكردند . باران شروع شد

چند قطره روي دست مرد جوان چكيد . او با لذت آن را لمس كرد و چشمهايش

را بست و دوباره فرياد زد: پدر نگاه كن باران ميبارد، آب روي من چكيد .زوج جوان

ديگر طاقت نياورند و از مرد مسن پرسيدند: چرا شما براي مداواي پسرتان به

پزشك مراجعه نميكنيد ؟مرد مسن گفت: ما همين الان از بيمارستان بر ميگرديم.

امروز پسر من براي اولين بار در زندگي ميتواند ببيند.

Share
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
موضوعات مرتبط: مجله سلامت , ,
برچسب‌ها: پدر و پسري در قطار ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 176 صفحه بعد

آخرین مطالب

/
هر چیز که دیدم همه بگذاشتنی بود جزیادتوای دوست که ان داشتنی بود. با سلام: قول بده که هرگز با من موافق نباشی، حداقلش این که کاملا یا فی البداهه موافق نباشی. قول بده که همیشه دنبال موضوعی برای مخالفت در این وب خواهی گشت، دنبال استثناهایی برای چیزهایی که من گذاشته ام و مطالبی که به نظرت بی ربط و غلط می رسد. این طوری به من فرصت می دهی که ازت یاد بگیرم. من اگر پاسخی ندادم این طور تعبیر کن که موافق نظرت بودم.این وب مجالی است جهت روشنگری و پالایش. امیدوارم بزودی مرا کلیک کنی